شعر پدر

1

ای پدر مردانه بودن را به ما آموختی
روشنی دادی به جمع ما ولی خود سوختی
خسته بودی از مرام و خصلت این روزگار
رفتی و این آتش پر نور را افروختی


2

مادر/ پدر بخدا ماه در این خانه تو بودی
روشنگر این کلبه ویرانه تو بودی
از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز
ای آنکه به نیکی همه جا نام تو بودی


3

فلک اخر ربودی سرور فرزانه ما را

به خاموشی سپردی محفل وکاشانه ما را

ندانم ازچه روکردی شعار خویش گل چیدن

گل ما چیدی وبرهم زدی گلخانه مارا


4

باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی

خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی


5

رفتی و آتش زدی بر جسم و جانم ای پدر
گشت تاریک از فراقت آشیانم ای پدر
چون به یاد آرم محبت های دیرین تو را
می رود از کف برون تاب و توانم ای پدر


6

رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز
هر طرف می نگرم روی تو پیداست هنوز
آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
نام نیکت همه جا ورد زبان هاست هنوز


7

پدرم تاج سرم چشم به راهت بودم

همه دم عاشق لبخند نگاهت بودم

ای فلک از چه زدی اتش غم بر جگرم

کاش جای پدرم من سر راهت بودم


8

پدر در همه‌ی خاطره‌هایم پیداست
پدرم یک غزل خسته ولی پرمعناست


9

پدرم؛ برخیز که تاب و توان من بردی
برخیز که داد از امان من بردی

تو را قسم به خدا به پا خیز و بنگر
چگونه روح مرا با خود کَندی و بردی…!


10

پدرم نام تو را بر لوح زر باید نوشت
نام نیکوی تو را بر تاج سر باید نوشت

من که نتوانم کنم حقت اَداء بابای من
در مقامت مثنوی با صد گوهر باید نوشت


11

پنهان به خاک گشت چو قد رسای تو
غمگین مباش، در دل ما هست جای تو

از مرگ ناگهانیت ای نازنین پدر
بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو


12

دلم پر ز غم و درد است ای وای
هوای خانه‌مان سرد است ای وای

پدر رفت و از او جز قاب عکسی
نمانده، در کنارم نیست ای وای


13

پدرم؛
فراموش کردن هنر می‌خواهد،
و من…
بی‌هنرترین انسان عالمم…


14

گفتم که فراق تو نبینم، دیدم
آمد به سرم هر آن‌چه می‌ترسیدم


15

وزگاریست که ما حال پریشان داریم
در غم مرگ پدر دیده گریان داریم

بود اخلاق خوشش ورد زبان همگان
اعتباری که به ما هست ز ایشان داریم


16

باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی

خانه را نوری اگر بود زِ رخسار تو بود
ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی


17

پدرم تاج سرم چشم به راهت بودم
همه دم عاشق لبخند نگاهت بودم

َای فلک از چه زدی آتش غم بر جگرم
کاش جای پدرم من سر راهت بودم


18

رفتی ولی مهر و وفایت ماندنی شد
همیشه در دل ما خاطراتت ماندنی شد

یقین هرگز نگردد، زحمت و رنجت فراموش
تو را رحمت، که راهت رهنمای زندگی شد


19

آن کَس که مرا روح و روان بود، پدر بود
آن کس که مرا فخر زمان بود، پدر بود

افسوس که رفت از سرم ان سایه رحمت
آن کس که برایم نگران بود، پدر بود


20

گردش دور قمر را نه تو دانی و نه من
وقت اعلام سفر را نه تو دانی و نه من

تا که هست سایه پر مهر پدر بر سر ما
به خدا قدر پدر را نه تو دانی و نه من

_____________________

شعر های بیشتر در حال اضافه شدن است


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 پاسخ به “شعر پدر”

  1. رضا شاهکوهی نیم‌رخ
    رضا شاهکوهی

    عالی بود ممنونم